هر ژانر مجموعه ای از کلیشه هایی است که در طول زمان در کنار هم قرار گرفته اند. فیلم های اسلشر نیز به عنوان زیرگونه ژانر وحشت این ویژگی را دارند. در تعریف زیرژانر اسلشر آمده است که در این نوع سینما، یک قاتل یا قاتلان، عموماً «نقابدار» به دنبال قربانیان بدشانس می گردند و با ابزارهای تیز و تیز می کشند. همین کلمه «ماسک شده» در این تعریف باعث شده که قاتلان فیلم های اسلشر «عموماً» بی چهره بمانند و چیزی جز یک ماشین کشتار نباشند. اما استفاده از کلمه "عموما" در این تعریف نشان می دهد که همیشه اینطور نیست. در این لیست به سراغ این فیلم ها رفته ایم و به بررسی فیلم های اسلشر نشسته ایم که در آن ها قاتل یا قاتلان هویت خاصی دارند و می توان از آنها به عنوان مهمترین شخصیت داستان یاد کرد.
تعریف زیرژانر اسلشر مجموعه ای از کلیشه ها را نشان می دهد که از فیلمی به فیلم دیگر تکرار می شوند. یکی از این کلیشه ها علاوه بر حضور یک یا چند قاتل، حضور تعدادی قربانی است که یکی پس از دیگری کشته می شوند و نمایش مثله شدن آنها جنبه های ترسناک اثر را فراهم می کند. بنابراین، در طرف دیگر داستان یا قربانیان، نمیتوانیم انتظار یک قهرمان معمولی را داشته باشیم. زیرا حضور یک قهرمان معمولی از وحشت جاری در اثر می کاهد. در چنین بستری، کارگردانان شخصیت یکی از این قربانیان را بیشتر به نمایش می گذارند که معمولاً دختری است که در پایان نجات می یابد و موفق به فرار می شود تا مخاطب را بیشتر همراهی کند.
در زمانی که قاتل داستان هویت منحصر به فردی ندارد، می توان این بازمانده را شخصیت اصلی داستان دانست، اما این از اهمیت حضور قاتل نمی کاهد. قاتلان فیلم اسلشر در محیطی خاص زندگی می کنند. این محیط یک مکان دورافتاده و دورافتاده است که صدای فریاد کمک کسی در آن به گوش نمی رسد. راه بازگشت به قدری پر پیچ و خم و گمراه کننده است که در صورت فرار مقتول باز هم در چنگ کسی که با آن محیط یا قاتل آشناست گرفتار می شود و در نتیجه نمایش سکانس فرار آن قربانی فقط هیجانی موقتی ایجاد می کند. خواهد بود در چنین شرایطی است که اکثر فیلمهای معمولی زیرژانر اسلشر هویت قاتل را به این محیط گره میزنند و چیز دیگری برای ارائه ندارند.
ذکر یک مثال این موضوع را بیشتر روشن می کند: مثلا خانواده قاتل در فیلم «پیش اشتباه» به محیط اطراف خود که جنگلی انبوه و وهم انگیز است وابستگی زیادی دارند و در دیگری اصلاً چنین توانایی هایی ندارند. زمین بازی آنها حتی از ابزارهایی مانند تیر و کمان برای «شکار» قربانیان خود استفاده می کنند که با آن جنگل هماهنگی کامل دارد. سازندگان این سری فیلم ها واقعا هویت دیگری برای این قاتلان در نظر نمی گیرند که البته با توجه به لحن و فرم فیلم نه تنها مشکلی نیست بلکه به نقطه قوت کار تبدیل شده است. دلیل این امر نیز روشن است; اگر یک فیلم اسلشر انگیزه های قاتل را توضیح دهد، هیجان و ترس فیلم را از بین می برد. زیرا مخاطب از تماشای قاتلی می ترسد که منحصر به فرد نیست و می تواند به هر انگیزه ای برای کشتن او فکر کند.
به محض مشخص شدن انگیزه قاتل، بخش مهمی از ترس فیلم از بین می رود. زیرا او دیگر فردی با ویژگی های خاص نیست که در دنیای خاصی زندگی می کند و مخاطب نمی تواند او را در هر گوشه و پشت هر پیچ تصور کند. بنابراین، در این فیلم ها، اگرچه قاتل حضور مهمی دارد، اما شخصیت اصلی او نیست. از سوی دیگر فیلم هایی هستند که فراتر از این تیپ سازی تک بعدی می روند و علیرغم اینکه ویژگی های قاتل را می نامند و به او بال می دهند، موفق می شوند میزان وحشت فیلم را افزایش دهند. این کارگردانان تنها به پیوند دادن هویت قاتل به محیط زیست بسنده نمی کنند و بیشتر می خواهند. اما مشکل اینجاست که چقدر می توان این هویت را بدون افتادن در ورطه یک اثر غیر ترسناک تقویت کرد؟
کارگردانان مختلف پاسخ های متفاوتی به این سوال دارند. برای مثال آلفرد هیچکاک در «روانی» نقاب را از چهره قاتل خود برمی دارد، اما او را «محدود» از نظر روانی تحلیل می کند. این محدودیت همه چیز نه تنها کنجکاوی مخاطب را برمی انگیزد بلکه قاتل را نیز مرموز می کند. یا توبی هوپر در «قتل عام اره برقی تگزاس» با وجود حفظ نقاب روی صورت قاتل، او را به عنوان یکی از اعضای مهم یک خانواده آدمخوار نشان می دهد که وظایفی مانند آشپزی و خانه داری نیز دارد. دادن این ویژگی ها به فردی مانند «چهره چرمی» او را به یکی از ترسناک ترین و پیچیده ترین شخصیت های سینمای ترسناک تبدیل می کند.
این گونه است که برخی از سازندگان یک فیلم اسلشر علاوه بر حفظ عناصر خاص این زیرژانر، شخصیت مهمی مانند قاتل این فیلم ها را به نقش اصلی داستان خود تبدیل می کنند.
- ۰۳/۰۹/۱۹